گوشه های عجیب ناک

من اینجا راجب خیالات ذهنم و چیزای باحالی که میبینم براتون می نویسم.

گوشه های عجیب ناک

من اینجا راجب خیالات ذهنم و چیزای باحالی که میبینم براتون می نویسم.

عکس 2

دوشنبه, ۱۲ آبان ۱۳۹۹، ۰۳:۱۹ ب.ظ | تارخ تقی زاده | ۰ نظر

سیمسون

عکس

دوشنبه, ۱۲ آبان ۱۳۹۹، ۰۳:۱۶ ب.ظ | تارخ تقی زاده | ۰ نظر

سیمسون

اصفهانی

چهارشنبه, ۲۹ مرداد ۱۳۹۹، ۰۱:۵۲ ب.ظ | تارخ تقی زاده | ۰ نظر

یک اصفهانی با هواپیما ازتهران به اصفهان می رود. 

بعد از نیم ساعت که می رسد، میگوید:« اگر می دانستم تهران

تا اصفهان، این قدر نزدیک است، پیاده می امدم. »

ضربه

چهارشنبه, ۲۹ مرداد ۱۳۹۹، ۰۱:۲۷ ب.ظ | تارخ تقی زاده | ۰ نظر

جوک

مینا:چرا معلم ها پشت سر هم به تخته می زنند؟ 

پریا: برای اینکه بچه ها چشم نخورند! 

قوی ترین حیوان جنگل

جمعه, ۶ تیر ۱۳۹۹، ۰۳:۳۸ ب.ظ | تارخ تقی زاده | ۰ نظر

شیری در جنگل راه میرفت و به هر جانوری که می رسید، می پرسید : قوی ترین حیوان جنگل کیست؟ 

جانور با ترس و لرز گفت: البته شما! 

آن گاه شیر با غرور و خود پسندی سرش را تکان می داد و گذشت. 

تا اینکه به فیلی قوی پیکر رسید؛ از فیل پرسید:قوی ترین حیوان جنگلکیست؟ 

فیل خرطونش را دور کمر شیر انداخت، او را از زمین بلند کرد و در هوا چرخاند

محکم به زمین انداخت. 

شیر بر خاست، خودش را تکان داد و گفت: برادر، فقط از تو سوالی کردم. 

اگر نمی دانی، بگو نمی دانم چرا اوقات تلخی می کنی. 

فیل گفت: من هم فقط خواستم جواب سوالت را داده باشم. 

پایان

 

منبع: کتاب فارسی چهارم

 

تنهایی

پنجشنبه, ۲۲ خرداد ۱۳۹۹، ۱۲:۳۶ ب.ظ | تارخ تقی زاده | ۰ نظر

شب تاریکی بود. دیا تو ی اتفاق بود تنها ی تنها راه رفت که بره اماده بشه برای قرار با بنجی رفت توی کافه قرارشون ساعت ۹ بود ولی بنجی نیومد دیا تا ساعت ۱۲ شب موند بدش رفت خونه.خوابید 

صبح شد ما مان و باباش قراربود بیان خونشون ساعت ۵ عصر ولی نیومدن دیا رفت بالای پشت بوم

از ساختمون ۲۳ طبقه خودکشی کرد. 

شب سوراکتاریا

| تارخ تقی زاده | ۰ نظر

امروز۱۶مارس و روز جهانی محیط زیست هست بخاطر همین 

پرنده ها برای اعتراض به الودگی هوا هرکی رو روی زمین ببین به سمتشون چلغوز

پرت میکنن بخاطر همین کسی بدون چتر نمیره بیرون بخاطر همین سورا تصمیم گرفت

قاتل آببانی

شنبه, ۱۷ خرداد ۱۳۹۹، ۰۲:۱۶ ب.ظ | تارخ تقی زاده | ۰ نظر

من یک خواب خیلی بامزه دیدم.

در حدود یک ماه پیش خونه عمه ام بودم که یک خواب دیدم.

گفتن خواب

در خواب من توی یک خونه بزرگ بودم که یک دزد توی خونه بود که وقتی که مهمون ها رفتن من می خواستم برم حموم که وقتی رفتم دزد با آب نبات من رو کشت؛ ولی این دزد یکی از فامیل بود که من رو کشت، و هنوز نفهمیدم اون که بود!!